بلند بگو الهی شکر!

ساخت وبلاگ
     دو سگ دیگر به نامهای «تیک» و «کونا» به دسته افزوده شد و سرعتیکه باک برای جذبه گرفتن از آنها به کار برد، نفس فرانسواز را برید.    فریاد زد: « هیچ سگی مثل باک نمی شـه! هیچ! هیچ! به خدا هزار دلار بیشتر می ارزه! تو چی می گی پره آو؟»    و پره آو با سر تصدیق کرد.     راه بسیار خوب بود، به حد کافی کوبیده شده بود و برفی تازه هم نیامده بـود که با آن نبـرد کنند تا راه را بـاز کننـد. هـوا هم زیاد سـرد نبـود. درجه ی حرارت چهار درجه زیر صفر بود و در تمام مدت سفر همان طور ماند.    فرانسواز و پره آو به نوبت سوار و پیاده می شدند و با توقف های کوتاه و کم، سگ ها را مدام می راندند.    رودخانه با یخ پوشیده شده بود و راهی را که ده روزه آمده بودند یک روزه رفتنـد. بـالاخره به «اسکاگ وِی» رسیدنـد. مـدت سـه روز فرانسواز و پره آو سینـه هـا را باد کردنـد و در خیابـان اصلـی اسکاگ وی گشتنـد و از بس به نوشیدن دعوت شدند که خسته شدند.    در این مدت نقل هر محفلی دسته ی سگ های ایشان بود و سگ بازان و سگ دوستان دور سگها جمع می شدنـد. بعد سـه یا چهار تن از راهزنان غربی خواستند شهر را بچاپند، که دست آخر به خاطـر زحمتی که کشیده بودند، مثل کفگیر سوراخ سوراخ شدند! سپس دستور اداری آمد؛ فرانسواز بـاک را صـدا زد، دستـش را دور گـردنـش انـداخت و گـریسـت. و دیـگـر باک فرانسواز و پره آو را ندید. این دو نیز مانند انسانهای بلند بگو الهی شکر!...
ما را در سایت بلند بگو الهی شکر! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : transcendency بازدید : 136 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 3:18